چورکی خسته و تنها در موچک
دوشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۲۵ ب.ظ
مُچَکی دارم من
چورَکی درآن است
چورکم خسته وتنهاست چرا؟!
چورکم دراوج غمهاست چرا؟!
چورَکم پهن شده است نَخِه زندانِ مُچَک
گربه ایی میگینَم
می جَکَد از سرِ بُن
چورَکم بی تاب است
دایم در زاغ است
نکند این گُربه
چورَکم رابخورد
چورَکم را سِیدَم
چَندَلی در دستم
نعالی در پایم
گربکو می آید
برلبم نغمه تُت جاری گشت
آی ای گُربَه سیا
چورُکم مالِ من است
چورَکم جانِ من است
گربکو می خندد
سوی من می آید
چَندَلم را محکم
می زنم در کاپ سرَش
چورَکم غمگین نیست
چورَکم خوشحال است
من سُوارِ موتورم
چورَکم روی باک است
میکنم یک تک چرخ
چورَکم خوشحال است
من دگر می فهمم
که فضایِ مُچَکان غمناک است!!
شعر ناب قشمی