داستان جوان و پیر مرد بر عرشه کشتی
داستانی زیبا...
پیرمرد جواب داد: چون با یک کلمه می توانم در کمتر از ده دقیقه سپاه بیست هزار نفری را صف کنم! جوان گفت: اگر دومیلیون نفر را تحویلت دهم چقدر وقت لازم داری آنها را صف کنی؟ گفت: اگر زیر نظر خودم آموزش دیده باشند در کمتر از دوساعت. جوان گفت: آنوقت اگر لغت و زبان و سن هرکدام با دیگری فرق داشته باشد و سپاهی از همه جای دنیا آمده باشند چطور..؟ گفت: این دیگه محال است که چنین کاری انجام دهم. جوان گفت: به صفحه لب تابم بنگر و به قبله و خانه خدایم نگاه کن و نگاه کن به مهمانان خدا که از همه دنیا آمده اند و با صدای امام که میگوید:استووا، بیش از سه میلیون نمازگذار بدون هیچ فرمانده و نگهبان ومراقبی به صف می ایستند، این است دین وسنت پیامبران که از آن مسخره میکردی. هزاروچهارصد پانصد سال است که او وفات کرده اما همچنان قوانینش تا به امروز پابرجاست پس انسانی بزرگوارتر و عظیمتر از او نیست. درود وسلام خدا بر او باد... صلی الله علیه و سلم |
داستان بسیار جالبی بود درود بر شما