روش تعامل با زنان / قسمت دوم
برگرفته از کتاب از زندگی ات لذت ببر
در یکی از روزها زنان زیادی پیش همسران رسول خدا r آمده و از بدرفتاری شوهرانشان شکایت نمودند. وقتی رسول خدا r از این امر اطلاع یافت: برخاست و به مردم فرمود: «لَقَدْ طَافَ بِآلِ مُحَمَّدٍ صَلَى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَّلَم نِسَاءٌ کَثِیرٌ یشتکین أَزْوَاجَهُنَّ لَیْسَ أُولَئِکَ بِخِیَارِکُمْ»([1]) «زنان زیادی در اطراف آل محمد دور زده و از بدرفتاری شوهران خویش شکایت نمودند. این شوهران، بهترینان شما نیستند».
و نیز فرمودند: «خَیْرُکُمْ خَیْرُکُمْ لِأَهْلِهِ وَأَنَا خَیْرُکُمْ لِأَهْلِی»([2]) یعنی: «بهترین شما، بهترینتان با اهل و خانوادهاش است و من بهترینتان نسبت به خانوادهام هستم».
حتی دین اسلام چنان احترامی به زنان گذاشته که به خاطر آبرو و ناموس یک زن، جنگهایی به پاخاسته است و سرهای زیادی از تن جدا شده و به پرواز درمیآمدند.
یهودیان به همراه مسلمانان در مدینه زندگی میکردند. نزول آیات حجاب و پوشش مسلمانان، آنان را بسیار خشمگین نمود و آنها تلاش میکردند تا فساد، فحشا و بیحجابی را در میان صفهای مسلمانان انتشار دهند، ولی نتوانستند.
در یکی از روزها یک زن مسلمان در کمال عفت و حجاب به بازار یهودیان «بنی قینقاع» رفت و در کنار یک زرگر یهودی نشست. یهودیان از پوشش اسلامی و عفت وی به خشم آمدند و دوست داشتند از نگاهکردن به چهرهی وی یا لمسکردن و بازیکردن با او لذت ببرند! همانگونه که قبل از بزرگداشت اسلام نسبت به زنان چنین میکردند. لذا از وی خواستند تا چهرهاش را آشکار نماید و او را به کشف حجاب فریب میدادند، اما آن زن از این مورد انکار و امتناع ورزید. زرگر در حالی که زن مسلمان غافل و بیخبر نشسته بود، گوشهی پیراهنش را از پایین گرفت و آن را از پشت به چادرش آویزان کرد! وقتی زن مسلمان بلند شد، قسمتی از بدن او ظاهر شد و اندامهایش آشکار گردید! یهودیان از این کار به خنده درآمدند. زن مسلمان و پاکدامن فریاد کشید. وی دوست داشت او را میکشتند، ولی عورتش را ظاهر نمیکردند! وقتی یکی از مسلمانان این صحنه را مشاهده نمود، شمشیر کشید و به زرگر حمله کرده و وی را به قتل رسانید و در مقابل، یهودیان به آن مسلمان حمله کرده و او را به شهادت رساندند.
وقتی رسول خدا r از این ماجرا و از این که یهودیان عهدشکنی نموده و به یکی از زنان مسلمان تعرض نمودند، باخبر شدند آنها را محاصره نموده تا این که آنان تسلیم شدند و تحت فرمان آنحضرت قرار گرفتند.
چون رسول خدا r خواست آنها را تنبیه نمایید و انتقام آبروریزی آن زن عفیفه را از آنان بگیرد، یکی از لشکریان شیطان، یعنی سرکرده منافقان عبدالله بن ابی بن سلول – کسی که آبرو و ناموس زنان مسلمان برایش اهمیت نداشته و صیانت زنان محترم برایشان مهم نبود، بلکه فقط هم و غم وی شهوت و شکم بود – برخاست و گفت: ای محمد! ای محمد! به موالی یهود احسان کن «زیرا آنان در جاهلیت انصار و یاران او بودند». اما رسول خدا r از وی روی گرداند و از پیشنهاد وی امتناع ورزید.
چون او برای کسانی عفو و بخشش میطلبید که میخواستند فساد و فحشا را در میان مؤمنین رواج دهند. دو مرتبه این منافق برخاست و گفت: ای محمد! بر اینها احسان کن. و بار بار این جمله را تکرار نمود و میگفت: به موالی من احسان کن. رسول خدا r به خشم درآمد و رویش را به سوی او بازگردانده و فرمودند: مرا بگذار، باز منافق از خواسته خود باز نیامد و همواره رسول خدا r را سوگند میداد تا از کشتن آنها صرف نظر کند، رسول خدا r رویش را به سوی او بازگرداند و گفت: آنها به خاطر تو آزاد شدند و از کشتن آنها صرف نظر کرد، اما آنها را از مدینه اخراج نموده و از سرزمینشان آنها را بیرون راند. آری، اهمیت زن مسلمان پاکدامن حتی بیشتر از این است.